وقتی گفت ‌وگویم با «فرود نعمتی» معلم متفاوت‌ترین مدرسه ایرانی که من می‌شناسم تمام شد، آرزو کردم کاش من هم یکی از دانش‌آموزان این معلم عاشق بودم، در روستای «دشتبال» در «پادنا»ی علیا؛ منطقه‌ای کوهستانی که 300 کیلومتر با مرکز استان اصفهان فاصله دارد. وقتی فیلمی را درباره آقای نعمتی و مدرسه‌اش دیدم اشتیاق دیدن او، مدرسه و دانش‌آموزانش در دلم جوانه زد و سرانجام، با خودم فکر کردم کاش وزیر آموزش و پرورش این سرزمین، مانند این معلم متفاوت فکر می‌کرد. حتماً آن وقت می‌توانستیم از سال‌های تحصیل کودکانمان نتایج بهتری بگیریم. او مردی است که برای بازسازی مدرسه شهدای محراب در روستای دشتبال، بخشی از زمین کشاورزی‌اش را فروخت.

آموزگار زندگی در روستای  «دشتبال»

 عباسعلی سپاهی یونسی/ وقتی گفت ‌وگویم با «فرود نعمتی» معلم متفاوت‌ترین مدرسه ایرانی که من می‌شناسم تمام شد، آرزو کردم کاش من هم یکی از دانش‌آموزان این معلم عاشق بودم، در روستای «دشتبال» در «پادنا»ی علیا؛ منطقه‌ای کوهستانی که 300 کیلومتر با مرکز استان اصفهان فاصله دارد. وقتی فیلمی را درباره آقای نعمتی و مدرسه‌اش دیدم اشتیاق دیدن او، مدرسه و دانش‌آموزانش در دلم جوانه زد و سرانجام، با خودم فکر کردم کاش وزیر آموزش و پرورش این سرزمین، مانند این معلم متفاوت فکر می‌کرد. حتماً آن وقت می‌توانستیم از سال‌های تحصیل کودکانمان نتایج بهتری بگیریم. او مردی است که برای بازسازی مدرسه شهدای محراب در روستای دشتبال، بخشی از زمین کشاورزی‌اش را فروخت. بعد هم نجاری یاد گرفت تا آن طوری که می‌خواهد برای بچه‌ها میز و جا کفشی و... بسازد. او برای مدرسه تلویزیون و رایانه هم خرید و خلاصه کاری کرد کارستان. او نه تنها به بچه‌ها کتاب‌ها را درس می‌دهد که به آن‌ها سفالگری، جاجیم بافی، رایانه، نقاشی، خطاطی و... هم یاد می‌دهد. او به دانش‌آموزانش درس‌هایی می‌دهد که به درد زندگی ‌شان می‌‌خورد.

 چند سال است معلم هستید و کجا زندگی می‌کنید؟
من 10 سالی می‌شود معلم هستم. روستا زاده‌ام. سال 1355 در روستای «بیده» سمیرم به دنیا آمدم. دو دختر دارم که یکی از آن‌ها با دو دانش آموز دیگر از روستای خودمان، با پیکان من به مدرسه شهدای محراب دشتبال می‌آیند. روستای ما تا روستای محل خدمتم، 12 کیلومتری فاصله دارد. این مسیر اگر چه ظاهراً کم است اما مسیر صعب‌العبوری دارد. با اینکه آسفالت شده است اما در مواقع برف و یخبندان تردد در آن خیلی سخت می‌شود؛ بماند که خطر ریزش سنگ هم هست. سراشیبی‌های تندی هم دارد. بعضی از مواقع من مجبورم مسیر را پیاده بروم تا به مدرسه‌ام برسم. عاشق معلمی هستم. معتقدم باید متفاوت باشم و کاری نو در کلاسم انجام بدهم. تنها به درس دادنِ معمول، قناعت نکنم از این جهت معلمی برای من ساده نمی‌گذرد چون دینی دارم که باید ادا بشود.

 گفتید دوست داشتید متفاوت باشید این نگاه از کجا می‌آید؟
سابقه کار من 10 سال است. بخشی از متفاوت بودن من به گذشته آموزشی من و به زمان دانش‌آموزی برمی گردد. یعنی من در کودکی احساسات و خواسته‌هایی داشتم که فرصت بروز پیدا نکرد و رشدی نداشت. بخش دیگر ماجرا هم به شیوه آموزش معلمان ما در گذشته برمی‌ گردد که آمیخته با تنبیه و تحکم بود. احساس می‌کنم آن روش نه تنها به اندازه کافی تأثیرگذار نبود بلکه در مواردی هم نتیجه معکوس داشت.

 چه چیزی در درونتان بود که دوست داشتید پرورش پیدا کند اما در آن سیستم آموزشی اتفاق نیفتاد؟
ببینید من هم مثل هر کودک دیگری، از کودکی‌ام خاطرات خوبی دارم اما معتقدم سیستم آموزشی ما می‌توانست در آن سال‌ها به گونه‌ای با دانش آموز کار کند که به طور مثال من امروز انسان موفق ‌تری باشم. مثلاً من دیپلم هنر دارم. نقاشی کار می‌کردم. فکر می‌کنم اگر آن زمان به عنوان کسی که احساسات گوناگونی داشتم و در زمینه هنر هم استعداد داشتم معلم با من همراهی بیشتری می‌کرد و به قول معروف من را بیشتر درک می‌کرد امروز می‌توانستم نتیجه بهتری بگیرم. این چیزی است که من امروز به عنوان معلم در مواجهه با دانش آموزان خودم به آن توجه می‌کنم.

 از روستای دشتبال بگویید و از روز اول مدرسه و اینکه تدریس در این روستا انتخاب شما بود یا اتفاق و اجبار؟
انتخاب خودم بود. اینکه این روستا را انتخاب کردم به دو دلیل بود. اول اینکه نزدیک 6 سال که تک پایه کار کردم به این نتیجه رسیدم در مدرسه‌ای که مدیر فردی دیگر است بعضی از برنامه‌ها را نمی‌توانم آن طور که خودم دوست دارم عملی کنم. از طرفی در تک پایه یک دانش‌آموز فقط یک سال دانش‌آموز من است و بعد از یک سال او در اختیار من نیست پس نمی‌توانم نتیجه دلخواه را با یک سال بگیرم. به این باور رسیدم که باید به جایی بروم که بیشتر از یک سال فرصت کار کردن با دانش آموزم را داشته باشم. فکر کردم باید حداقل 6 سالی با دانش آموز کار کنم. با این دیدگاه دشتبال را انتخاب کردم. دشتبال روستایی است که هر کسی حاضر نیست به این روستا بیاید. هم بحث امکانات رفاهی مطرح است و هم صعب‌العبور بودن جاده روستا. ما اینجا قطع برق هم داریم. تابستان‌ها مشکل کمبود آب هم اضافه می‌شود؛هر چند الان مقداری وضعیت بهتر شده است. جمعیت اینجا متغیر است اما حدود 60 خانوار دارد.

 خب برگردیم به روز اول و مواجهه شما با مدرسه؟
بله روز اول که من به مدرسه رفتم متوجه شدم ساختمان مدرسه وضعیت خوبی ندارد. مدرسه عمری 40 ساله داشت. فرسوده بود و باید بازسازی می‌‌شد. پیگیر بودم که از طریقی هزینه بازسازی را جور کنم که نشد برای همین هم خودم پیشقدم شدم. بخشی از زمین کشاورزی‌‌ام را که از مرحوم پدرم به من ارث رسیده بود فروختم و با پولش، بازسازی مدرسه را شروع کردم. هم خلق و خوی خودم این طور بود که با آن شرایط دوست نداشتم کار کنم و از طرفی با خودم فکر می‌کردم ما دانش آموز را از خانه‌اش جدا می‌کنیم و می‌‌آوریمش در مدرسه‌ای که اصلاً شکل و شمایل دوست‌ داشتنی ندارد. برای دانش آموز این اتفاق امری اجباری است پس باید به معنای دقیق کلمه مدرسه خانه دوم او باشد؛ چه از نظر بصری و زیبا سازی مدرسه و چه از نظر شیوه برخورد و مهارت‌هایی که یاد می‌گیرد تا به درد زندگی او در آینده بخورد.

 چه مقدار برای مدرسه هزینه کردید؟
آن زمان حدود 24 میلیون تومان. البته هزینه‌های دیگری هم بود مثلاً تغذیه تکمیلی بچه‌ها چون نخستین چیزی که دانش آموز نیاز دارد یک تغذیه مناسب است. اگر خوراک مغز و بدن دانش آموز را به او نرسانیم میزان تاب آوری او برای یادگیری مهارت‌ها و درس‌ها کم می‌شود. برای همین من به این وجه کار هم توجه کردم. تصمیم گرفتم یک وعده غذایی طبق نرم وزارت بهداشت به بچه‌ها بدهم. 

 همه این هزینه‌ها را از جیب خودتان پرداخت می‌کردید؟
سال اول و دوم شروع به کارم در مدرسه بله. ولی در سال‌های بعد از آن، خیرین اصفهانی هم به کمک آمدند. 

 یک روز کاری در مدرسه شما به چه شکل است؟
چیزی که من خیلی دنبالش بودم این بود که آموزش باید به روشی جدید باشد. یعنی کاری که من در مدرسه‌ام می‌کنم مطابق آن چه درهمه مدارس ایران انجام می‌شود،نیست. روند را طوری پیش می‌بریم که کاربردی باشد. دیدگاه من این است که دانش آموز حتی اگر نخبه‌ترین فرد هم باشد برای یک سال محفوظاتی که به او داده‌ایم در ذهنش می‌ماند و اگر تمرین و تکرار نباشد، فراموش می‌شود. انتقاد دیگری که به این روش آموزش در مدارس دارم این است که ما صرف آموزش دانش‌آموزان را برای 18 سال از واقعیت زندگی دور می‌کنیم. یعنی اینکه واقعیت زندگی یک کودک آن چیزی است که از نگاه خودمان می‌بینیم و نه از دیدگاه کودک که از زندگی لذت ببرد، بازی کند و شاد باشد. این‌ها چیزهایی است که شخصیت او را شکل می‌دهد ولی متأسفانه ما به آن توجه نمی‌کنیم. مهم‌ترین وجه کلاس ما این است که اول دانش آموز با اختیار می‌آید و نه با اجبار. گاهی عصرها که از دانش آموزانم می‌خواهم جدا بشوم سراغ فردا را می‌گیرد. حتی در روزهای تعطیل دوست دارند مدرسه تعطیل نباشد. من این علاقه را ایجاد کردم و شاید مهم‌ترین بخش کارم این باشد. همه کلاس ما فرش شده است. 
دانش آموزان کفش‌هایشان را در جاکفشی می‌گذارند تا مجبور نباشند تمام روز کفش به پا باشند و البته به بخش بهداشتی کار و تمیز بودن پاها هم توجه شده است که خوشبختانه دانش آموزان رعایت می‌کنند.نظافت کلاس ما توسط خود بچه‌ها انجام می‌شود و ما به شخص دیگری برای نظافت مدرسه و کلاس نیاز نداریم. همه این اتفاقات به راحتی شکل نگرفته است اما موفقیت‌آمیز بوده است. الان نتیجه این کار را در خانه بچه‌ها هم می‌بینیم. این چیزی است که من هر از گاهی از اولیای دانش‌آموزان می‌شنوم. ما به جای میز و نیمکتی که در مدارس استفاده می‌شود کلاس را به شکل کنفرانسی و میزگردی شکل داده‌ایم. برای اینکه این وسایل را به شکل دلخواه خودمان نسازیم خودم سه ماه نجاری رفتم و بعد با کمک بچه‌ها وسایل مورد نیاز را ساختم و کلاس را نقاشی کردیم. در کلاس سطح بالاتر به سطح پایین‌تر کمک می‌دهد. آموزش ما آموزش پای تخته و آموزش تنها آموزش معلم به شاگرد نیست آموزش‌ها کاربردی می‌شود. نکته دیگری که لازم است بگویم این است که بچه‌ها صبح درس‌های جدید را یاد می‌گیرند و عصرها هم مشق خودشان را انجام می‌دهند یا کلاس نمایش، خوشنویسی، نقاشی، سفالگری، قلاب بافی، تا وقتی که به خانه می‌روند بتوانند به خانواده کمک کنند یا بازی کنند. 

 از کاربردی بودن آموزش‌ها در سوالات قبلی گفتید ممکن است مثالی بزنید؟
بله مثلاً در بحث اندازه گیری. گاهی برای تبیین این مفهوم مدرسه را تعطیل می‌کنیم و به خانه یکی از دانش آموزان می‌رویم. مثلاً قرار می‌شود دانش آموز اندازه شیشه را با متر اندازه بگیرد. دانش آموز هم اندازه گیری درست و هم کاربرد و بعضی چیزهای دیگر را در همین رفت و آمد یاد می‌گیرد. یا اینکه در بحث آموزش کسرها از دانش آموزان می‌خواهیم از گوسفندی که دارند مقداری شیر بدوشند و با خودشان به مدرسه بیاورند. در مدرسه بچه‌ها پیمانه هایی را که آورده‌اند با هم مطابقت می‌دهند. در این برنامه بچه‌ها پیمانه‌های کوچک تر، بزرگ‌تر و مساوی را متوجه می‌شوند، لیتر، گنجایش، ظرفیت و این چیزها را هم یاد می‌گیرند. بعد از تمام شدن کارمان هم همه شیرها یکی می‌شوند و عدد مخلوط می‌شود و با شیر جمع شده در مدرسه ماست درست می‌کنیم. ماست را برای صبحانه استفاده می‌کنیم. دانش آموز با این اتفاقات از زندگی طبیعی خودش جدا نمی‌شود و این چیزی است که من دنبال آن هستم. در کنار این موارد، من در بحث تغذیه، تندرستی و ورزش بچه‌ها خیلی کار کردم. الان بچه‌ها به دیدگاهی رسیدند که هر چیزی را نمی‌خوردند و به قول معروف از خوردنی‌های دکانی و یا مغازه‌ای اجتناب می‌کنند. یادم هست یکی از اولیا برای بچه‌ها صبحانه آورده بود و در کنارش یک شیشه نوشابه هم آورد. شاید باور نکنید دو، سه ماه این نوشابه در یخچال مدرسه بود. بالاخره بچه‌ها خودشان پیشنهاد دادند به جای تمیز کننده و شوینده استفاده بشود. در مدرسه بانکی طراحی کردیم که بچه‌ها به مقداری که خانواده می‌توانند برای بچه هزینه کنند به او کمک کنند. این مبلغ در بانک نگهداری بشود و برای بعضی هزینه‌های جاری بچه‌ها استفاده بشود. اهداف کوتاه مدت بانک این است که در سطح روستا با کمک اولیا سراغ ایجاد مشاغل خانگی برویم. برای این کار هم جلساتی هم با روستاییان داشته‌ایم و اتحادیه‌ای تشکیل دادیم.

 مشاغل خانگی که قرار است راه بیندازید در چه زمینه‌هایی است؟
مثلاً در روستا پخت نان محلی و تنوری باب است. خیاطی، قالی بافی و محصولات لبنی خاص وجود دارد که می‌خواهیم در این بخش سرمایه گذاری کنیم.الان در بخش مطالعه موضوعات هستیم. امیدوارم در دو، سه ماه آینده عملیاتی بشود. از این طریق به دنبال این هستیم که هر خانواده برای آینده بچه‌اش بتواند پس انداز و سرمایه کاری و مادی داشته باشد.     

 در شروع کارتان با چه مخالفت هایی روبه‌رو شدید؟
خب در سال اول، مقداری از طرف خانواده‌ها این نگرانی وجود داشت که بچه‌ها از درس و مشق خودشان عقب بمانند چون از نگاه آن‌ها درس خواندن یعنی همان چیزی که در کتاب وجود دارد و به همان شکلی که در دیگر مدارس رایج است. کار خوبی که من کردم این بود که اولیا را هم از آموزش جدا نکردم. برنامه خودم را برای 6سال و با نام دهکده ی آموزش تعریف کردم، یعنی آموزش فقط در مدرسه نباشد. خانواده‌ها وقتی بعد از یک، دو سال نتیجه کار با بچه‌های خودشان را دیدند شیفته این روش شدند. راهبرانی که برای بازدید به مدرسه می‌آمدند ابراز امیدواری می‌کردند که این روش برای بچه‌ها خوب باشد اما آن‌ها هم تأکید می‌کردند که ما باید دانش آموزان را از لحاظ علمی بالا ببریم. ولی خوشبختانه هیچ چیزی در مسیر کارم بازدارنده نشد. الان به گونه‌ای است که برای همکاری بهتر خانواده‌ها با مدرسه و بچه ها، روبه روی فضای مدرسه سیاه چادر داریم و بعضی مواقع خانواده‌های دانش آموزان جمع می‌شوند.در این جمع شدن ها، بچه‌ها از آن‌ها بعضی کارها را یاد می‌گیرند.

 در مدرسه غیر از درس، بچه‌ها چه چیزی یاد می‌گیرند؟ 
خیلی چیزهای دیگر. اول از همه مهارت‌های زندگی را یاد می‌گیرند. بعد آموزش آشپزی، گلیم بافی،آموزش نقاشی که خودم علاقه دارم و کار کرده‌ام. در این بخش بچه‌ها خیلی موفق بوده‌اند مثلاً تابلوهایی از بچه‌ها سال قبل در قالب برپایی یک جشنواره فروش رفت و حدود 7 میلیون تومان درآمد داشت. یکی از تابلوهای بچه‌ها به مبلغ 700 هزارتومان فروش رفت. نمایشگاهی از کارهای بچه‌ها تشکیل دادیم جذب توریست کردیم و برای این کار فضایی را برای آن هایی که می‌آمدند آماده سازی کردیم. اسکان مسافرانی که به روستا می‌آمدند در مدرسه بود اما الان با صحبت هایی که با اولیا شده است قرار است دو، سه خانه را برای این پذیرایی‌ها آماده بکنیم.

 پس شما پذیرای گردشگران هم هستید؟
بله. در زمستان به خاطر سرما و شرایط خاص آب و هوایی کم است اما در تابستان و بهار ما ازحدود 30 خانواده گردشگر پذیرایی کردیم. بخشی از این گردشگران برای مدرسه می‌آیند چون شنیده‌اند که در مدرسه یک روش جدید آموزشی پیاده سازی می‌شود و کنجکاوند که از نزدیک ببینند.مثلاً گردشگری از تهران آمده بود می‌گفت برای فرزندش در مدرسه غیر انتفاعی سالانه حدود 20 میلیون تومان پرداخت می‌کند. ایشان معتقد بود یک هزارم چیزهایی که اینجا با بچه‌ها کار می‌شود در آن مدرسه کار نمی‌شود. هنوز با هم در تماسیم و منتظر بهار و تابستان هستند که باز به روستا بیایند.

 خاطره‌ای از کارتان هم دارید؟ 
خاطره‌ای که دارم هم تلخ است وهم شیرین با دخترم و دو دانش آموزی که از روستای خودمان به این مدرسه می‌آیند در راه برگشت از روستا بودیم. بارندگی شده بود و جاده لغزنده بود در یکی از شیب‌ها که شدید هم بود ماشین یک دفعه لیز خورد و تا لبه پرتگاهی رفت که عمق آن حدود 40 متر است. خواست خدا بود که ماشین گیر کرد. خلاصه اهالی روستا به کمک آمدند و ماشین را از پرت شدن نجات دادند بعد هم همان قسمت را خود مردم روستا هم خاکریزی کردند و هم سنگ چینی کردند که برای فرد دیگر این اتفاق نیفتد.

 شنیده‌ام به بچه‌ها رانندگی هم یاد می‌دهید درست است؟
بله. البته دیدگاه من این است که هر مهارتی که هماهنگی بین دست و پا و فکر و ذهنش ایجاد کند نیاز است این می‌تواند از نقاشی شروع بشود تا رانندگی. رانندگی البته با این تذکر که بچه پیش از اینکه گواهینامه بگیرد حق ندارد رانندگی کند.خوشبختانه بچه‌ها این را پذیرفته‌اند اما در این مورد هم بگویم یک بار یکی از پدرها آمد و از ماجرایی گفت که برای خودم هم جالب بود. پدر دانش آموزم می‌گفت جایی ماشین را پارک کرده بود اما فراموش کرده بود ترمز دستی ماشین را بکشد. هم خانم این بنده خدا و هم بچه کوچک و دانش آموز من توی ماشین مانده بودند. به محض حرکت کردن ماشین دانش آموزم ترمز دستی را کشیده بود و از رخ دادن یک اتفاق بد جلوگیری کرده بود.من اگر چیز می‌گویم به این خاطر نیست که دیگران به‌به و چه‌چه کنند بلکه به دنبال این هستم که نشان بدهم اگر بقیه مدارس کشور هم به این سمت و سو بروند نتایج مثبت خوبی خواهند گرفت. بحث دهکده آموزشی که من دنبال آن هستم حتماً نتیجه می‌دهد و اگر در این بخش خیرین هم وارد بشوند نتایج بهتری خواهیم گرفت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • سارا IR ۱۰:۴۵ - ۱۴۰۱/۱۰/۲۰
    0 0
    سلام ممنون بابت مطلب مفیدتون، ببخشید میخواستم بدونم من اگه بخوام با این معلم صحبت کنم از طریقی میتونم اینکارو بکنم؟ شما میتونید کمکم کنید؟